کیهان نوشت: همه توقیف شدند

شرق

دوشنبه هم‌میهن نوشت: شرق توقیف شد.

سه‌شنبه آفتاب‌یزد نوشت: ‌هم‌میهن توقیف شد.

چهارشنبه اعتماد نوشت: ‌آفتاب‌یزد توقیف شد.

پنج‌شنبه ایران نوشت: اعتماد توقیف شد.

شنبه همشهری نوشت: ایران توقیف شد.

یک‌شنبه کیهان نوشت: همه توقیف شدند.

فاتحه مع الاصلوات!

  • روز مرگ شرق
    مهدی رحمانیان مدیر مسئول روزنامه شرق در پاسخ به این سئوال که آیا شرق پس از رفع توقیف دوباره منتشر می‌شود یا نه؟ گفت: از نظر من امروز روز مرگ شرق است و شرق را باید تمام شده دانست. (اینجا)
  • وب‌سایت و وب‌لاگ ساقی قهرمان

متن مصاحبه شرق با ساقي قهرمان – این مصاحبه از سایت روزنامه شرق برداشته شده است (برای خواندن کل متن لینک زیر را بزنید).

شعرساقي قهرمان در عين صراحت، سرشار از رنجي است که فرياد نمي کشد بلکه يقين هاي مخاطب را به شک تبديل مي سازد. قهرمان از هرچيزي که به دردش بخورد در شعرش استفاده مي کند. در زبان دست مي برد، از مسلمات حرف مي زند ، به پرسش مي کشد و بالاخره کاري کرده که شعرش خيلي مورد توجه قرار گرفته است. ساقي قهرمان متولد 1335 در مشهد است. از ساقي قهرمان چند مجموعه شعر از جمله «از دروغ» و «ساقي قهرمان. همين» و يک مجموعه داستان با نام «اما وقتي تنهايي، گاو بودن درد دارد» منتشر شده است. گفت وگوي شرق را با ساقي قهرمان بخوانيد؛

در جايي گفته اي که شاعرانگي را به ارث برده اي اما شاعر خوب بودن نتيجه تلاش توست. اين حرف جسورانه اي است در حالي که شاعران ما فکر مي کنند «شاعر بسيار خوب » به دنيا آمده اند؟

حرفي که گفته ام جسورانه نيست، تلاشي که کرده ام جسورانه است. در آن مورد هم، اگر نظري داشته باشم بايد راجع به اقوام نزديکشان باشد.

در شعر «وزير کار» فاعليت شاعر در بطن سطرها روي مفعوليت به خود مي گيرد آيا در اين شعر مرز بين زنانه نويسي و مردانه نويسي را خواسته اي پشت سربگذاري؟

فاعل زماني متشخص است که مفعول حضور نداشته باشد. هر جا هر دو با هم باشند، خطوط قدرت مبهم مي شود. در شعر «وزير کار»، راوي از مخاطب مي خواهد که او را در شرايط خاصي قرار دهد. به مخاطب توضيح مي دهد و آن شرايط را روشن مي کند. در اين شعر، ساقي قهرمان، به عنوان راوي قادر به تعيين نقش خود، انتخاب کرده در وضعيتي قرار بگيرد اما چون وظايف مخاطب راوي را خودش تعيين مي کند، در اين وضعيت انفعال وجود ندارد و مخاطب راوي، به دليل آنکه راوي در حال ديکته کردن به اوست، قادر به سرنوشت راوي نيست و راوي مقهور مخاطب نيست، هر دو نقش را در آن واحد ايفا مي کنند. حدس خود من اين است که چون در مرزهاي مرسوم زنانگي زندگي نمي کنم، خود به خود در شعر من اين مرزها موجود نيستند. حالا، دقيقاً نمي دانم منظور شما از زنانه نويسي و ارتباط آن با فاعليت ساقي قهرمان چيست. زنانه نويسي منطقه اي؟ يا زبان زنانه؟ مشکل ما جايگزين کردن مردانه با زنانه نيست، آن اتفاقي که ناگزير است از افتادن، از ميان رفتن مرز بين زنانگي و مردانگي است به نفع هويتي که زنانه يا مردانه بودنش را با تکيه به ذهنيت خود تعيين مي کند. هويت انساني ناچار است خود را از يونيفورم قراردادي آزاد کند و بگذارد هرکس همان باشد که هست؛ سياليت جنسيت را باور کند. در آن شعر، مرز برداشته شده، نه به نفع زبان زنانه، به نفع هويت مردان و زناني که به نام جنسيت محکوم مي شوند.

قبول داري که پتانسيل زبان فارسي مردمحور بوده. يعني ديکتاتوري زبان فارسي حتي به مردان، اجازه زنانه نويسي را نداده؟ فکر نمي کني خط شکني هاي يک دهه اخير شاعران ما در عرصه زبان، فراهم کردن امکان بروز وجه زنانه زبان است؟

مردمحور بوده، اما آن مردمحوري مردش از مردسالاري برگرفته شده نه مردي که به دليل طبيعت اعضاي بدنش مرد ناميده مي شود. ديکتاتوري زبان به مردان هم مانند زنان اجازه خودنويسي نداده. زبان مرد- سالاري حاکم بوده نه زبان تو که مرد- اي. خط شکني هاي دهه اخير در عرصه زبان، امکاني است براي بروز هويت نويسنده از طريق زباني که به کار مي گيرد. وجه زنانه را به عنوان نقطه مقابل وجه مردانه به ميان مي آوري، درست است، اين وجه بايد به عنوان آلترناتيو زبان رسمي جامعه مردسالار رشد کند، اما به کارگيري زبان زنانه قدم اول است و وسيله اي است براي درک آن بخش از هويت انساني که محکوم به سکوت بوده. اما اگر جنسيت زبان آزاد به نوشتن خود نباشد يک تاريخ ديگر بايد بگذرد تا اجبار به کارگيري زبان متحدالشکل زنانه اي که جايگزين مردانه شده، منسوخ شود. زبان بايد جنسيت خودش را فارغ از مرزبندي جنسيت فرهنگي بروز بدهد و تحمل دگرباشي داشته باشد.

من اعتقاد ندارم که تو زباني منفعلانه در شعر داري. مي گويم وقتي شاعري مثل تو درک مي کند که شاعر فاعل زبان است نه مفعول زبان قراردادي، انتظار دارم وقتي مي خواهد حرفش را بزند زبان بر او واقع نشود.

1- اگر شاعر «فاعل زبان» باشد از حلقه زبان قراردادي بيرون پريده، چطور مي تواند «مفعول زبان قراردادي» باشد؟

2- چرا نبايد «زبان» بر شاعر واقع شود؟ در همين لحظه هاي بده بستان، شعر اتفاق مي افتد.

3- اين دغدغه فرهنگ مردسالار است که رل ها را حفظ و تثبيت کند، زبان و شاعر اين نگراني را در ارتباط با همديگر ندارند. و نيز اگر به درک شاعر معين اعتقاد داري به انتخابش اعتماد کن.

شعرهاي « ساقي قهرمان» زنانه است. هيچ شکي در اين وجود ندارد. چرا که زنانگي ويژگي اصلي شعرهاي توست اما مي بينيم تو جور ديگري مي نويسي. اين جور ديگر يعني جدا شدن از مرز زنانه نويسي مرسوم که در واقع ريشه در زبان مردانه داشت. در شعرهايت تو بر زندگي واقع مي شوي اما زبان زنانه ات را حفظ مي کني. اين زنانگي چطور در شعرت خلق مي شود؟ بگذريم که در همه چيز هميشه شک وجود دارد. اما چيزي که در اين سوال درک نمي کنم اين است ؛ به چه دليل نمي شود بر زندگي واقع شد و زبان زنانه را حفظ کرد؟ چه مانعي سر اين راه هست؟ حدس مي زنم اين نظر براساس همان تقسيم نقش ها به مردانه زنانه باشد. واقع شدن، ويژگي مردانه است، واقعاً؟ کلمه کوچکي نيست، وقوع است، چطور مي تواني زنانه را از قابليت وقوع خالي بداني؟ يا اينکه زن در بحبوحه واقع شدن از دست مي رود؟ يا لال مي شود اگر واقع شد؟ اما از يک زاويه ديگر؛ از همان جايي که اولين دستاورد ويراني هاي يک جنگ جهاني، فروريختن بود و مخدوش شدن و دري که باز شد به روي وحشت و لذت از بازسازي و بازپردازي و بازبيني و از سرسازي و فرار از يقين يقين و قاطعيت قاطعيت در پست مدرنيسم. قاطعيت جنسيت هم در رفتار انساني با مرزبندي هاي جنسيتي رنگ مي بازد. ما با يک چهره از مرد در مقابل يک چهره از زن روبه رو نيستيم. در امتداد اين طيف، مردانگي و زنانگي، نه اينکه جايگزين هم شوند، شبيه مي شوند و حس هاي زنانه در حس هاي مردانه کشف مي شود و جاري مي شوند به ادبيات. آن قدر اطلاعات رد و بدل شده که در حدي جسمانيت زنانه و مردانه براي دو طرف موضوع قابل بررسي باشد تا از آنجا به زبان در بيايد. شعر زنان از مردان متمايز شده و رسيده ايم به مرحله اي که شعري که شاعرش مرد است شباهت پيدا کند به شعري که شاعرش زن است، نه فقط با تکنيک، با شباهت شعور شاعر مرد و شاعر زن و با درک اين واقعيت که گاهي «آن ديوار» بين زنانه و مردانه نيست، بين طيف هاي مختلف زنانه است و مردانه. من کشف کردم که چگونه بر زندگي واقع کرده شوم. چون بودم. واقع بودم. نمايش آن واقع شدن چيزي بود که شعر را شکل داده. وقوف به آنچه هستي، مانع از آن مي شود که بي دليل مسخ يا مستحيل شوي. دوران بزرگسالي ام را در شرايطي گذراندم که نيازي نبود زبانم را در معناهاي مردانه فرو کنم، نيازي به بيرون کشيدنش هم پيدا نشد. شعر من از تجربه بودن من و شاعر بودن من ناشي مي شود. اين جور ديگر نوشتن از آن جور ديگر بودن ريشه مي گيرد، به سادگي. نمايش آن گونه از زنانگي در شعر، شايد به خاطر درک من از گونه هاي مختلف زنانگي است و پيگيري من در به شعر درآوردنش.

اصلاً علاقه اي ندارم ساقي قهرمان شاعر را به ساقي قهرمان شاعر مهاجر تقليل دهم. چون فکر مي کنم مرزشکني هاي آثار شما بويي از غربت و نوستالژي ادبيات مهاجرت ما ندارد. چطور با اين مساله کنار آمده اي؟ در شعرتان جغرافيا محدود مي شود به ساقي قهرمان.

چون اصولاً مهاجرتي صورت نگرفته. من در شرايطي، پريده ام بيرون. اين پريدن به بيرون به مرحله فرود نرسيده. مهاجرت از سرزميني به سرزمين ديگر، که لازمه اش تحليل و تصميم و انتخاب است، اتفاق نيفتاده. در اين «بيرون»، بي مرزي مشاهده مي شود، غم غربت امکان ظهور پيدا نمي کند. درست در اين شرايط است که وطن تبديل مي شود به تن و ذهن شروع مي کند به کشف مرزهاي جغرافيايي اش. اين اتفاق، که وقتي افتاد دردناک بود، شد اتفاق شاد زندگي. تجربه زنده ماندن بود.

نچسبيدن به زمين، امکان نگنجيدن در چارچوب را مطرح کرد. براي من، زنده ماندن، بيرون ماندن از چارچوب هايي است که بيرون از من اند. اما حالا نزديک به يک سال است سردبير نشريه اي هستم به اسم چراغ. خوانندگان و نويسندگان اين نشريه در داخل اند. با اين نشريه، نوشته هاي من، که جدا از شعر من است، برگشته به داخل. در چارچوب مرزهاي مشخص فرهنگي اجتماعي نوشته مي شود. ديگر بي مرز نيست، قائل به مرز است.

صريح نويسي تو گاهي منجر به عدم دريافت شعرت توسط مخاطب مي شود. مثلاً شعر «به مرده که دست مي بري» تو که خيلي هم زيباست موجب اعتراضات زيادي شد. در حالي که نگاه جسماني تو به مرده خيلي رقت انگيز است و اصلاً جسمانيت را زير سوال مي برد. اين سوءتفاهم ها ناشي از چيست؟

تابو خاصيت رمزآلود و دلهره آور دارد. اين دلهره است که منتقل مي شود به موضوع و تصور زشت بودن به دست مي دهد. زشتي، از شرايطي است که سايه تابو بر موضوع مي اندازد. در فرهنگ ما صراحت تابو است. عادت داريم حجاب را ببينيم، آنچه پشت حجاب مانده را حدس بزنيم. عمل ديدن، واقع نمي شود. حدس، فضا را براي تبرئه و تکفير، بسته به ميل فرد، آماده مي کند. در اين شرايط کسي که نگاه مي کند و کسي که در معرض نگاه قرار دارد، امکان حاشا دارند. اما صراحت امکان حاشا نمي دهد. در مقابل صراحت، که مغاير عادت فرهنگي ماست، ذهن تماشاگر دچار آشفتگي مي شود، از روي عادت حدس مي زند. اين شعر را بارها خوانده ام. به جز تابوي صراحت تابوي ديگري نديده ام. شايد تماشاي مرده هم تابو باشد. هست؟ شايد رسم ما است که مرده را از نظرها دور کنيم. اين شعر مرده را تماشا مي کند و گزارش مي دهد. مردگي را توضيح مي دهد، با زندگي مقايسه مي کند؛ زندگي را تنگاتنگ مردگي مي بيند؛ عدم ارتباط با زندگي را مردگي مي داند. وقتي همه آنچه بايد باشد، نبوده شده، زندگي راوي از زنده بودن به مرده بودن منتقل مي شود. وقتي اين شعر را مي نوشتم يک واقعيت را مي نوشتم. رقت؟ وحشت از واقعيت موجود بود، اما رقت نبود. سعي نکردم جسمانيت را زير سوال ببرم. وقتي همين نبودن ها را درک مي کند، شعور جسم دوباره تاييد مي شود. جسم، مي داند. هم داشتن را هم نداشتن را. آقاي پورمحسن عزيز، اين سوءتفاهم ها به نظر من ناشي از باورهاي فرهنگي است. از بين کساني که اي ميل هاي تهديدآميز فرستادند حتي يک نفر سوال نکرده بود، همه راي صادر کرده بودند. اينجاست که بايد تغيير روش بدهيم، اول سوال طرح کنيم، وقت براي صدور حکم هست. خود سوءتفاهم، نه، مخرب نيست. مي تواند راهي باشد براي رسيدن به تفاهم.

بعضي ها اعتقاد دارند علاقه شما به عبور از خط ها به نوعي ريشه در اخلاق گرايي مستتر در شما دارد. شما موافقيد؟

با توجه به من، «اخلاق گرا» توصيف درستي نيست. اما اگر اخلاقيات را در نظر بگيريم، اخلاقي که در اين سوال به آن اشاره شده تاريخ مصرف دارد. ده سال پيش نبوده و ده کيلومتر آن طرف تر هم نيست. من يک بار اخلاقيات را تماشا مي کنم و يک بار انکارش مي کنم. به نظر من اصل بايد بر حفظ حرمت انساني باشد، نه قراردادهاي منطقه اي. به اخلاقي زماندارتر از اخلاق جاري اعتقاد دارم. به دليل تجربه هاي زياد در زمينه آنچه ما زنانه مي ناميم، معضلي به نام زن- در- شرايط را تجربه کرده ام. اخلاق در برابر زن- انسان مي ايستد. در برابر مرد- انسان هم مي ايستد. زن محکوم است به «مادر شدن»، مرد محروم است از «مادر بودن». به نظر من مادرانگي يک حس انساني است، ويژگي زنانه نيست به خصوص که فيزيک زن به تنهايي براي مادر شدن کافي نيست. اگر اخلاقيات حاکم نيمي از مردم را از مادر بودن محروم مي کند و نيم ديگر را محکوم به مادر شدن، اينجا يک ظلم اتفاق افتاده است. درک من اين است که مردان بايد امکان داشته باشند مادر فرزندي باشند که لزوماً از زهدان خودشان بيرون نيامده و زنان تصميم بگيرند در چه شرايطي امکان انتقال هويت خود از زن به مادر را دارند. با جنسيت بايد رفتار انساني داشت، مرزبندي هاي جنسيتي بايد انعطاف پذير باشند. غيراخلاقي تحميل فرهنگ است به تن. محکوميت در قالب جنسيت قراردادي و انعطاف ناپذير بودن مرزبندي هاي جنسيتي غيراخلاقي است.

فکر نمي کني اين يکي از جزاير نامکشوف زبان ماست که هنوز به آن پرداخته نشده؟ اينکه مرد هم مثل زن انسان است و مي تواند مادر باشد. مي تواند زن باشد. همان طور که زن در زبان مي تواند مرد باشد.

شايد از جزاير نامکشوف زبان ما باشد، اما در حوزه فلسفه و ادبيات جهاني کشف شده است.

در مقاله اي در بزرگداشت رضا براهني او را ستايش کرده اي. البته با زبان شاعرانه ات انتقادها را هم توام کرده اي اما تو آن بخش از شعر براهني را ستايش مي کني که هميشه مورد انتقاد بوده. خيلي ها در اينجا براهني را خائن به شعر فارسي مي دانند البته من اين نظر را ندارم. براهني چه جايگاهي در شعر معاصر ما دارد؟

ستايش نکردم. بزرگ داشته ام. شعرهاي زندان و شعر براهني بعد از دهه هفتاد را تحسين کرده ام. راهگشايي براهني در «شعرهاي زندان» و شعرهاي «خطاب به پروانه ها» بي نظير بوده. «شعرهاي زندان»، زباني مناسب براي آن نوع شعر که ناچار در قالب هاي نامناسب نوشته مي شد، پيشنهاد کرد. برخورد واقع بينانه نويسنده با جامعه را هم مطرح کرد. فعاليت سياسي که قرار بود با هدف خدمت به خلق باشد، در ادبيات برخورد شکوهمند مي ديد و شکوه فعال سياسي مانع از ديده شدن واقعيت سرکوب و جامعه سرکوب شده بود. براهني زباني را به کار گرفت که قابليت نمايش محيط را داشت. زبان آن شعرها کمتر از شعرهاي هفتاد براهني، ناگزير نبودند. در شعرهاي هفتاد هم راه هاي نرفته اي را در شعر فارسي تجربه و پيشنهاد کرد. بگذريم که زيباترين نمونه هاي شعر فارسي معاصر، آغشته به همان شور که ذهن شرقي به آن عادت دارد در خطاب به پروانه ها و منتشر شده هاي بعد از آن آمده اند، اما اين شعرها از محدوده زيبايي شناسي شعر بيرون مي آيند و راهنمودهاي ديگري نيز مطرح مي کنند. لازم بود خطوط مستقيمي که رسيدند به سال هاي پنجاه، کج مي شدند. نمايش سردرگمي جمله و جابه جايي اجزا و تفويض مسووليت فعل به اسم و برعکس، حرف هاي ربطي که چيزي را به چيزي ربط ندادند، تکرار تا مرز رسيدن به مشاهده، لازم بود. نوشته اند در شعر براهني تکنيک بر شعر غلبه دارد. فقط در تعداد معدودي. و دليل دارد. مسلماً در بسياري از آن قطعه ها، مي نويسد تا تدريس کرده باشد. گفته اند خائن به زبان فارسي؟ کي گفته؟ با چه نيتي؟

من اين سوال را براي زير سوال بردن براهني نپرسيدم. او لااقل اين امکان را به شاعران ما داده که برگردند و دوباره درباره هستي شعر فکر کنند. حالا شايد نتيجه دقيقاً منطبق با اعتقاد براهني نباشد. تو اينطور فکر نمي کني؟

مدرک ما متن است، و منظره. نمي توانم حدس بزنم اعتقاد براهني چيست.

شعر شاعران داخل کشور را دنبال مي کني؟ نظرت درباره اين شعرها چيست؟

دنبال مي کنم. تجربه اي که پگاه احمدي و رزا جمالي در فارسي با چهره زن در زبان کرده اند، را دنبال مي کنم. با خوانش من، در شعر پگاه احمدي و رزا جمالي زباني که به کار گرفته مي شود تخته پرش اش همان فرهنگ مرسوم است، از آنجا خود را به بيرون، هر وقت بخواهد، مي تواند پرتاب کند و به زبان و زن، بيرون از فرهنگ رايج بپردازد.

اما انتخاب کرده فرهنگ را تا تهش به زبان بياورد و انتخاب درستي کرده. شعر دگرباش را با دقت پيگيري مي کنم. آينده ادبيات فارسي در مسير دريافت هاي شعر دگرباش است، به خصوص که مقالات مربوط تئوريک هم بي وقفه ترجمه و تاليف مي شوند. در موارد خيلي معدود، دغدغه اين شعر، زبان است، ويژگي هاي شعر خود به خود کار را مي برد به فضاي متفاوت. تکنيک را تا حد ممکن نامرئي مي کنند. ساده نمي نويسند، تصور ساده نويسي به دست مي دهند. استثنا در اين مورد همسرش است که رفتاري خاص با زبان دارد و با قلع و قمع اصول، نه متن، و با آن صراحت که در ادبيات فارسي غايب بوده است، فارغ از اينکه در کدام حيطه بنويسد، شعر بي نظير مي نويسد. بابک سليمي نمونه موفق نگاهي است که در دهه هفتاد خواستند به ساختار جامعه، اما به يک لايه ديگر طبقاتي، بيندازند و نشد. کارهاي ترسيمي مهرداد فلاح يک جاي خالي را پر کرده، تبديل کلام به مينياتور، به جهان بيني، به شعر. گروه مطرود و بحث هايشان را مي خوانم.

شعر مطرود و جمع نزديکش حساسيت هاي ويژه نگاه زن به شهر را مطرح مي کنند؛ يک جور همذات پنداري با زن- در- شرايط در اين شعرها هست. کارهاي علي سطوتي، آرش الله وردي، فريبا فياضي، فرزانه مرادي، بهنام بدري و سوده نگين تاج را مي توانستم با هم اشتباه کنم، با وجود تفاوت ها و نشانه هايي که هر کدام از خود در کار به جا مي گذارند. يک جور برابري جنسيت در آنجا اتفاق افتاده، يعني جنسيت تعين ندارد. شايد آن چه فريبا فياضي و سوده مطرح مي کنند، در ادامه، به تصوير جسمانيت زن- بيرون- از موقعيت برسد.

نویسنده: bamdadi

A little man with big dreams.

11 دیدگاه برای «کیهان نوشت: همه توقیف شدند»

  1. سلام ،

    جواب سوال اول:
    چون خود هفته ها هم یکسان و ممتد تکرار می شوند
    جواب سوال دوم:
    موسیقی و یا هر اثر دیگر در درون ما به عنوان خواننده است که فهمیده می شود و هویت می یابد و غیر از آن یک مجموعه سیگنال با انحراف خاصی از نویز سفید است. پس موسیقی هم همچون هورمونهای ما در چارچوب «ما» زاده می شود و مستقل نیست
    جواب سوال سوم:
    جواب این سوال را نمی دانم

    🙂

    بامداد: شهریار جواب‌های رندانه‌ای دادی. ممنون!

    لایک

  2. مرسی از اینکه متن بالا رو از تو سایت شرق درآوردین. الان که مطلب رو از تو سایت برداشتن خیلی مفید بود

    بامداد: خواهش می‌کنم آمیر جان. ممنون از لطفت.

    لایک

  3. سلام،وبلاگ خوبی داری،لینکتو تو بلاگم گذاشتم،اگه دوست داشتی لینک منو بزار،شاد باشی

    بامداد: کاش آدرست رو اینجا می‌نوشتی دوست خوبم!

    لایک

  4. سلام بامداد عزيز
    قسمت توقيف شدن « یک‌شنبه کیهان نوشت: همه توقیف شدند.»
    رو خيلي خوب نوشتي
    برقرار باشي

    بامداد: ممنون!

    لایک

  5. سوال اول را بلد نیستم
    سوال دوم را نمیدونم
    سوال سوم اگر راجع به آشپزی سوال داشتین در خدمتم
    راستی چرا توی روزنامه قسمت آموزش آشپزی نیست؟؟؟؟؟؟

    لایک

من همه‌ی کامنت‌های وارده را می‌خوانم. اما ‌لطفا توجه داشته باشید که بنا به برخی ملاحظات شخصی از انتشار و پاسخ دادن به کامنت‌‌هایی که (۱) ادبیات تند، گستاخانه یا بی‌ادبانه داشته باشند، یا (۲) در ارتباط مستقیم با موضوع پستی که ذیل آن نوشته شده‌اند نباشند و یا (۳) به وضوح با نشانی ای‌میل جعلی نوشته شده باشند معذور هستم. در صورتی که مطلبی دارید که دوست دارید با من در میان بگذارید، از صفحه‌ی تماس استفاده کنید. با تشکر از توجه شما به بامدادی.